همه یادشون رفت ، گفتگوی تمدن ها رو


به بهانه 30 شهریور روز گفتگوی تمدن ها...

مردم داشتن زندگیشون رو می کردن . همه دیگه فهمیده بودن که باید با هم و در کنار هم زندگی کنن . همه داشتن می فهمیدن که اگر خودشون به فکر آباد کردن این دهکده نباشن کسی از یه دهکده دیگه نمی یاد که ده اونا رو بسازه . این دهکده قصه ما از چندین و چند خانواده کوچیک و بزرگ تشکیل شده بود . چندین سال پیش اجداد این خانواده ها اومدن و دور هم نشستن و یه جایی رو به نام سازمان خانواده های متحد تشکیل دادن . هدفشون هم جلوگیری از اختلاف و جنگ و درگیری و دعواهای پی در پی بود که هر از چند گاهی بین بعضی از این خانواده ها پیش میومد . یه روز صبح این خانواده از خواب بلند می شد و میفتاد به جون همسایه اش! آی می زدن همدیگه رو که بعضی وقت ها دیگه تا مدت ها نمی تونستن روی پای خودشون وایسَن .هنوز اینها با هم آشتی نکرده بودن که چند تا از خانواده ها از شرق دِه و چند تا دیگه از غرب دِه با هم دست به یکی می کردن و این دفعه دسته جمعی می افتادن به جون همدیگه . خلاصه ، سرتون رو درد نیارم این قضیه سالیان سال به طول انجامید تا این که بزرگان خانواده ها دیدن با این وضع که نمی شه زندگی کرد . نه آرامشی نه امنیتی نه استقلالی. پس تصمیم گرفتن که دور هم جمع بشن و اختلافاتشون رو کنار بگذارن . برای این کار هم تصمیم گرفتن که از سابقه یکی از خانواده های شرقی دهکده که جزو خانواده های اصل و نسب دار و ریشه دار و خوش سابقه، که پیشینه خانوادگیشون به چیزی نزدیک به 2500 سال می رسید و در عین حال با سواد و با فرهنگ هم بودند استفاده کنن و مثل محلی که 2500 سال پیش اجداد این خانواده برای رفع و رجوع مشکلات خانواده های دهکده ، که اون روز تعدادشون خیلی زیاد یا دست کم به زیادی امروز نبود بنا کرده بودند ، به وجود بیارن تا شاید مشکلات و درگیری ها و دعواها توی دهکده کمتر بشه .

سرانجام این کار به نتیجه رسید و سازمان خانواده های متحد دهکده شکل گرفت . خب انصافا خیلی جاها هم سعی کرد که با ریش سفیدی ، سر و ته بعضی از این دعواها و اختلاف ها رو هم بیاره ولی بازهم اون جوری که اعضای خانواده ها می خواستن نشد . میگن که یه روز یکی از این خانواده ها از غربی ترین نقطه ده پا شد رفت سراغ یکی از خانواده های شرقی ده و دو تا از بزرگترین خونه هاشون رو با بمب اتم نابود کرد !

یه روز دیگه هم یکی از همسایه های غربی همون خانواده با اصل و نسبه ، صبح پا شد و مثل وحشی ها حمله کرد به همسایه اش و 7-8 سالی کلی از جَوونای خانواده اصیل رو از بین برد و کشت. آخرش هم هیچی به هیچی ! البته اینم بگم که اگر سازمان خانواده های متحد دخالت نمی کرد شاید همین درگیری ها بدتر و شدیدتر هم می شد.


القصه ، پس از یه چند سالی توی یکی از جلسه های همگانی سازمان ، بزرگ یکی از خانواده های ده (همون خانواده اصیله) رفت پشت تریبون . خب ، با سابقه درخشانی که این خانواده بین بقیه خانواده ها برای خودش توی تاریخ دهکده به ثبت رسونده بود ، بزرگ های خانواده ها یه انتظار دیگه ای از سخنرانی نماینده خانواده اصیل داشتن .

بزرگ خانواده مذکور رفت پشت تریبون و یه پیشنهاد داد . پیشنهادش هم به سرعت مورد قبول بیشتر خانواده ها قرار گرفت . اون بعد از تعریف یکی از داستان های پهلوان های خانوادگیش که اتفاقا همه رو به شدت تحت تاثیر قرار داد گفت بیاین به جای جنگ با هم حرف بزنیم . بیاین با هم گفتگو کنیم . بیاین از تاریخ و فرهنگ خانواده هامون با هم صحبت کنیم . بیاین با هم گفتگوی تمدن ها کنیم ...

بزرگان خانواده ها از این پیشنهاد خیلی خوششون اومد و از اون استقبال کردن . ولی خیلی زود دوباره همه چیز رو فراموش کردن وقتی که یکی از دار و دسته های اوباش دهکده پاشدن و رفتن دوتا از برج های یکی از خانواده های غربی ده رو داغون کردن و کلی از اعضای اون خانواده رو کشتن . خانواده غربی که اتفاقا توی درگیری و جنگ طلبی هم ید طولایی داشت این قضیه رو بهونه قرار داد و دوباره روز از نو و روزی از نو .

دیگه تنها چیزی که توی دهکده وجود نداشت گفتگو بود . حتی اعضای خانواده پیشنهاد دهنده هم دیگه یادشون رفت که یه روزی رو هم به همین نام نامگذاری کردن و باید توی گفتگو کردن و اون هم گفتگو کردن از فرهنگ و تمدن پیش قراول باشن .

سه شنبه 30 شهریور 14:36 نهضت سبز


۵ نظر:

شال سبز گفت...

سلام. آره کسی یادش نمی ره گفتگوی تمدنها رو مخصوصا اون گفتگو به روش آمریکاییها یعنی با توپ و تانک

نهضت سبز گفت...

شما هنوز هستید من گفتم شاید دیگه این واقعیت ها رو دیدید بی خیال شدید...

باز باران... گفت...

سلام
مگه میشه این روز رو فراموش کرد؟! فقط کمی تا اندازه ای تنبل تشریف داریم. چه روزهایی بود اون روزها که به این نظریه افتخار می کردیم و می کنیم.

باز باران... گفت...

سلام
چرا نیستید؟! نگرانمان کردید!

واحه گفت...

قصهء تلخ دنباله دار...