اندر احوالات مخ زدن ، به شیوه فرزاد جمشیدی


او با حرف‌هایش مرا فریب داد... 

جریان از این قراره که حاج آقا فرزاد جمشیدی در مراسم صحرای عرفه ، جایی که تمام ذهن باید تنها به بُعد الهی متمرکز باشه ، بی خیال این مسائل شده و از اون مسافت با تهران با سوژه مورد نظر ارتباط بر قرار می کنه و مخ طرف رو از همونجا میزنه ( اینجا رو باید بهش گفت بابا تو دیگه کی هستی ) خلاصه بعداز اینکه بی خیال مراسم حج میشه از همونجا تمام نقش ها رو می کشه ، چون می دونه که سال آینده باز با پول بیت المال زیارت تشریف میارند و همیشه در توبه بر روی مسلمانان بازه ، به خصوص مسلمانی که اهل جهاد باشه (کلمه جهاد از کتاب لوازم التحریر مجتهد عالیقدر جناب Alireza Rezaei گرفته شده است ) ، خلاصه بعداز پیامک بازی ها از اون مسافت دور ، که تو چند سالته ؟ بچه کجایی ؟ من نمی دونم چرا بی جهت با شما ارتباط برقرار کردم و ... به مرحله تماس تلفنی میرسه ، در اولین تماس تلفنی صدای شخص مورد نظر ، حاج آقا رو به یاد عشقی می ندازه که هشت سال باهاشون رابطه دوستی داشتند و به خاطر بیماری تومور مغزی فوت کرده و ادامه عمر خود را به عشق کنونی داده است ، بعداز این مکالمات تلفنی ایشان که درمسافت دوری بسر می برند با سوژه تماس می گیرند که صدایتان شبیه به عشقی ست که من داشته ام ، میترسم چهره تان هم شبیه او باشد ! 
خلاصه به این روال شستشوی مغزی سوژه مورد نظر انجام می شود تا زمان برگشت حاج آقا از زیارت ، که با شخص مورد نظر تماس حاصل می کنند که برای استقبال از من به فرودگاه تشریف بیاورید ، البته نام برده از جزئیات اینکه رنگ لباسش چی بوده اطلاعی به رسانه ها نداده ، حاج آقا هم که شخصی معروف هستند نیازی به اینکه اعلام کنند رنگ کت من چه رنگ است و موهامو چجوری درست می کنم نداشتند و همین ، کار را برای سوژه آسان می کرد ، در این موضوع شبهات زیادی وجود دارد که تنها به یک مورد اشاره می کنیم که به این صورت هنگامی که سوژه به فرودگاه می رود وقتی که حاجی از گیت خارج میشه سوژه به ایشان زنگ میزند و می گوید: عزیزم روبه روت رو نگاه کن و با یک دسته گل که به دست دارد شروع می کند به اشاره کردن و حاج آقا نزد ایشان می رود ، این نحوه دیدار حضوری ایشان بوده چیزی که روایت می کنند . اما سوژه در گفته های خود اشاره می کند زمانی که حاجی به سمت من آمد کیفی که در دستش بود بی اختیار رها شد و با خود گفت می دانستم که شما شبیه عشق اول من هستید ، اما مفصران و علما فقه در این رشته اعلام کرده اند که یحتمل به این صورت بوده که حاجی با دیدن سوژه شوکه شده اند از اینکه توانسته اند از آن مسافت دور بدون هیچ امکاناتی نه وبکم و نه فیس بوک مخی در حد لالیگا بزند و به همین جهت بوده که آن کیف از دستشان افتاده و به اعتماد به نفس خود بالیده است . بعداز گذشت چهار روز حاج آقا به ایشان پیشنهاد میدهند که بنده جهت مراسمی که در کیش اجرا می شود عازم هستم و خوشحال می شوم شما هم در معیت ما باشید ، از این رو سوژه مورد نظر به حاج آقا می گویند که پس من کلید ویلای کیش را از خانواده می گیرم (تو کیش هم ویلا داشتند سوژه اینا ، حق داشته کیف از دسته حاجی بیافته) که من در آنجا باشم ، اما حاجی در جواب به سوژه می فرمایند نه نیازی نیست بلکه من اعلام کردم که با دختر خواهرم به این مراسم تشریف میاوریم ، و دو اتاق برای ما آماده کرده اند ، خلاصه اینکه وقتی به کیش میرسند هتل مورد نظر جای خالی و اصلا اتاقی که رزرو شده باشد نداشته و در همین موقع است که حاجی می فرماید اصن همایش نداریم اومدیم اینجا برای تفریح دووشواری نداریم ما ، که سوژه غافلگیر می شود و هیچ گونه کاری اینگونه که خود تعریف می کند نمی توانسته انجام دهد و با حاجی از این هتل به اون هتل جهت گرفتن یک اتاق راهی می شود که در ادامه مسیر توسط راننده تاکسی برایشان سوئیتی تک خوابه به اضافه یک سالن گرفته می شود ، موقع خواب حاجی به سوژه اعلام می فرمایند که شما در اتاق تشریف ببرید و من هم در همین سالن می خوابم ، بعداز چند دقیقه ای که از ورودشان به اتاق می گذرد و بر روی تخت می خوابند ناگهان حاج آقا بر ایشان ظاهر می شوند و همانجا بیپپپپپ ، آره اینجوری میشه که حاج آقا بعداز آن عمل قبیحه صیغه را خوانده و پیشنهاد ازدواج داده می شود که بعد ها با حضور دو سوژه دیگر در جهادهایی که حاج آقا انجام میداده قضیه لو و کار به گیس و گیس کشی کشیده می شود که بعدها به محافل قضایی کشیده شده و اینطور که شنیده شده مجری محبوب حکومت به 84 ضربه شلاق محکوم شده اند .... 

پ.ن : حالا یامین پور برو بگو مشکل از ما نیست ، هند رو بی خیال جمشیدی رو بچسب ....

Photo: ‎او با حرف‌هایش مرا فریب داد... 

جریان از این قراره که حاج آقا فرزاد جمشیدی در مراسم صحرای عرفه ، جایی که تمام ذهن باید تنها به بُعد الهی متمرکز باشه ، بی خیال این مسائل شده و از اون مسافت با تهران با سوژه مورد نظر ارتباط بر قرار می کنه و مخ طرف رو از همونجا میزنه ( اینجا رو باید بهش گفت بابا تو دیگه کی هستی ) خلاصه بعداز اینکه بی خیال مراسم حج میشه از همونجا تمام نقش ها رو می کشه ، چون می دونه که سال آینده باز با پول بیت المال زیارت تشریف میارند و همیشه در توبه بر روی مسلمانان بازه ، به خصوص مسلمانی که اهل جهاد باشه (کلمه جهاد از کتاب لوازم التحریر مجتهد عالیقدر جناب Alireza Rezaei گرفته شده است ) ، خلاصه بعداز پیامک بازی ها از اون مسافت دور ، که تو چند سالته ؟ بچه کجایی ؟ من نمی دونم چرا بی جهت با شما ارتباط برقرار کردم و ... به مرحله تماس تلفنی میرسه ، در اولین تماس تلفنی صدای شخص مورد نظر ، حاج آقا رو به یاد عشقی می ندازه  که هشت سال باهاشون رابطه دوستی داشتند و به خاطر بیماری تومور مغزی فوت کرده و ادامه عمر خود را به عشق کنونی داده است ، بعداز این مکالمات تلفنی ایشان که درمسافت دوری بسر می برند با سوژه تماس می گیرند که صدایتان شبیه به عشقی ست که من داشته ام ، میترسم چهره تان هم شبیه او باشد ! 
خلاصه به این روال شستشوی مغزی سوژه مورد نظر انجام می شود تا زمان برگشت حاج آقا از زیارت ، که با شخص مورد نظر تماس حاصل می کنند که برای استقبال از من به فرودگاه تشریف بیاورید ، البته نام برده از جزئیات اینکه رنگ لباسش چی بوده اطلاعی به رسانه ها نداده ، حاج آقا هم که شخصی معروف هستند نیازی به اینکه اعلام کنند رنگ کت من چه رنگ است و موهامو چجوری درست می کنم نداشتند و همین ، کار را برای سوژه آسان می کرد ، در این موضوع شبهات زیادی وجود دارد که تنها به یک مورد اشاره می کنیم که به این صورت هنگامی که سوژه به فرودگاه می رود وقتی که حاجی از گیت خارج میشه سوژه به ایشان زنگ میزند و می گوید: عزیزم روبه روت رو نگاه کن و با یک دسته گل که به دست دارد شروع می کند به اشاره کردن و حاج آقا نزد ایشان می رود ، این نحوه دیدار حضوری ایشان بوده چیزی که روایت می کنند . اما سوژه در گفته های خود اشاره می کند زمانی که حاجی به سمت من آمد کیفی که در دستش بود بی اختیار رها شد و با خود گفت می دانستم که شما شبیه عشق اول من هستید ، اما مفصران و علما فقه در این رشته اعلام کرده اند که یحتمل به این صورت بوده که حاجی با دیدن سوژه شوکه شده اند از اینکه توانسته اند از آن مسافت دور بدون هیچ امکاناتی نه وبکم و نه فیس بوک  مخی در حد لالیگا بزند و به همین جهت بوده که آن کیف از دستشان افتاده و به اعتماد به نفس خود بالیده است . بعداز گذشت چهار روز حاج آقا به ایشان پیشنهاد میدهند که بنده جهت مراسمی که در کیش اجرا می شود عازم هستم و خوشحال می شوم شما هم در معیت ما باشید ، از این رو سوژه مورد نظر به حاج آقا می گویند که پس من کلید ویلای کیش را از خانواده می گیرم (تو کیش هم ویلا داشتند سوژه اینا ، حق داشته کیف از دسته حاجی بیافته) که من در آنجا باشم ، اما حاجی در جواب به سوژه می فرمایند نه نیازی نیست بلکه من اعلام کردم که با دختر خواهرم به این مراسم تشریف میاوریم ، و دو اتاق برای ما آماده کرده اند ، خلاصه اینکه وقتی به  کیش میرسند هتل مورد نظر جای خالی و اصلا اتاقی که رزرو شده باشد نداشته و در همین موقع است که حاجی می فرماید اصن همایش نداریم اومدیم اینجا برای تفریح دووشواری نداریم ما ، که سوژه غافلگیر می شود و هیچ گونه کاری اینگونه که خود تعریف می کند نمی توانسته انجام دهد و با حاجی از این هتل به اون هتل جهت گرفتن یک اتاق راهی می شود که در ادامه مسیر توسط راننده تاکسی برایشان سوئیتی تک خوابه به اضافه یک سالن گرفته می شود ، موقع خواب حاجی به سوژه اعلام می فرمایند که شما در اتاق تشریف ببرید و من هم در همین سالن می خوابم ، بعداز چند دقیقه ای که از ورودشان به اتاق می گذرد و بر روی تخت می خوابند ناگهان حاج آقا بر ایشان ظاهر می شوند و همانجا بیپپپپپ ، آره اینجوری میشه که حاج آقا بعداز آن عمل قبیحه صیغه را خوانده و پیشنهاد ازدواج داده می شود که بعد ها با حضور دو سوژه دیگر در جهادهایی که حاج آقا انجام میداده قضیه لو و کار به گیس و گیس کشی کشیده می شود که بعدها به محافل قضایی کشیده شده و اینطور که شنیده شده مجری محبوب حکومت به 84 ضربه شلاق محکوم شده اند .... 

پ.ن : حالا یامین پور برو بگو مشکل از ما نیست ، هند رو بی خیال جمشیدی رو بچسب ....‎

یکشنبه 17 دی 18:04

۴ نظر:

ناشناس گفت...

قصد خدمت داشته بدبخت حتی دز یز خدا هم باید خدمت کرد نمیبینی پطور دست ها را دعا کرده خدا قبول کنه عین سید علی داره دعا میکنه میگه خدایا صاف بیا همین جا

ناشناس گفت...

والا هرچی در میاد از این بی پدر و مادرای دینی در میاد مگه داستان حاج آقا و انار نبود ؟ اونم یه آدم هوس ران مقل این یکی از همه هم باحالتر نماز جماعت جناب سردار با خانمهای لخت، ای بابا معلوم نیست تو کدوم جهنم و با چه جونورایی زندگی میکنیم

ناشناس گفت...

واقعأ عجب جونورایی پیدا میشن

hengameh گفت...

زاهدان کاین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند / چون به خلوت می‌روند، آن کار دیگر می‌کنند