از دفترچهی خاطرات یک کودتاچی!
امروز در اجلاس عمومی سازمان ملل سخنرانی داشتم. راهکارهایم را برای صلح جهانی در سایهی نظام مهرورز خود ارایه دادم. بهشان حالی کردم که چطور باید در خاورمیانه صلح برقرار شود. از دموکراسی گفتم و اینکه به صورت قاطع به ریاست جمهوری با رای اکثریت ملت رسیدهام. نمیدانم چرا اینجا همه از ندا از من سوال میپرسند.
هالهی نورم امروز خراب بود. نیمسوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش میشد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عدهای سر نشستن بر صندلیها باهم دعوایشان شد و یقیهی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.
از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روشهای مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوههایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچههای بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیرهخوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود.
اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمیدانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز میبینم. در بلاد کفر دکتر نمیروم. این امریکاییهای شیطون خوب فارسی حرف میزنند. هر جا ما میرفتیم جمع میشدند و برایمان نذر و دعا میکردند. آقا حفظشان کند.
آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد میزد و با همان زبان خودشان به من میگفت: ف... یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را میکردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم
هالهی نورم امروز خراب بود. نیمسوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش میشد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عدهای سر نشستن بر صندلیها باهم دعوایشان شد و یقیهی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.
از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روشهای مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوههایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچههای بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیرهخوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود.
اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمیدانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز میبینم. در بلاد کفر دکتر نمیروم. این امریکاییهای شیطون خوب فارسی حرف میزنند. هر جا ما میرفتیم جمع میشدند و برایمان نذر و دعا میکردند. آقا حفظشان کند.
آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد میزد و با همان زبان خودشان به من میگفت: ف... یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را میکردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم
یر گرفته از سایت http://www.mowjcamp.org
به قلم: حامد جمعه 3/7/88 ساعت 15:50
۱ نظر:
انشای خوبی بود،حتما20میگیری!!! ف.ق
ارسال یک نظر